۱۳۸۷ شهریور ۳۰, شنبه

دختران مکتب هرروز باید باید مواظب باشید
ساعت 6:30 صبح یک از روز های پایزییزی است هوارو به سردی گذاشته است . دختران مکتبی در امتداد سرک خاکی در صفوف
منظم در حا ل حصبت ورفتن به سوی یک مقصد درراه هستند . گاه گاهی صدای خندهای کودکانه به گوش می رسد ورهگذران را وامی
دارند تا به دنبال صدابه این طرف ان طرف نگاهی اندازد با گذر از کنارگروه های کوچک دختران قصه های شب گذشته را می شنوی
ما دیشب مهمان داشتیم من فیلم سینمای دیدم من کار خانگی نوشتم و همین طور ادامه دارد. ازگاهی تک و توک پسر ها به چشم می
خورند که با شیطنت به دختران نگاه انداخته و باسرعت ازکنار انها می گذرند . قطاری از دختران از یک تپه خاکی بزرگ در حال پاین
امدن وخودرا به دیگر گروه های کوچک دختران می رسانند وهرکدام از انها دراین گروه ها خودرا جای می کنند.
در میان دخترکی دیده می شود که بسیار زیبا و کودکانه می خندد وتوجه همه را به خود جلب می کندقدش بسیا ر کوتا بادندانهای جلویش
افتاده با یونیفرم سیاه بسیار کهنه وبزرگتر از خودش به تن دارد ویک تکه سفید کهنه رابه طورکودکانه بسر بسته دمپای های ابی رنگ
که پنه به خود گرفته بودبه پای دارد وپاهای کوچک وزخم دار را پنهان نموده پلاستیکی در دست دارد که هرگاه خسته می شود به شانه
یا به سر خود می گذارد وطولانی بودن راه را درحال بازی با ان طی می کند .داخل ان کتاب صنف اول ودفتر وقلمش دیده می
شود .دخترک دستهای ترکیده وزخم شده خودرا هز چند وقت یک بار نزدیک دهن می برد وبه ان می دمد وبه هم می مالد ودوباره به
زیر بغل برده که متوجه می شود از دوستانش باز مانده وره سرعت می ودود تا به انها برسد ولی هیچ خسته نمی شودچون نه تنها
اوبلکه هرانچه هرروز یک ونیم الی دوساعت پیاده روی می کنند، وجود این دختران پرشوروهیاهوبه این سرک خاکی وطولانی وساکت
جان می بخشد.
ساعت کم کم 7 می شود تردد موتر ها زیادتر می شود دختران همچنان در راهند هنوز ا ساعت دیگر مانده تا به تنها ونزدیک ترین
لیسه نسوان در قریه سید اباد برسند هرچه پیش تر می رود گروهای کوچک از دختران بیشتر به چشم می اید .زیبای طبیعت وجود انان
را در خود پذیرفته اما این طولی نمی انجامد که موتر های با سرعت فوق العاده همه را درزیر گردو غبا رخاک محو می کند .عبور
سریع یک موتر در یک لحظه باعث ایستادن دختران درچند لحظه در جای خود می شود.
صدای می اید می گوید صفیه مواظب باش موتر امد دختران خودرا از سرک به داخل زمین های زراعتی انداختند سرعت موتر به قدری
زیاد بود که در طول سرک تابسیاری دور همچنان غبارمثل مه همه جارا پوشانده است ودیگر دختران دیده نمی شوند این وضعیت چند
لحظه طول کشید.
انها حالا با شالهای سفید صورت خودرا پوشانیده اند وتنها دوچشم پیداست .
عده ای راه خودرا تغیر داده وراه زمین های زراعتی را در پیش گرفتند
پیر مردی کنار سرک نشسته است دختران باگذشتن از کنار او سلام می دهند وپیرمرد با خنده سلام انها را جواب می داد وبرای انها
با بلند کردن دستانش طرف اسمان دعا می کند وبا تکان دادن دست برایشان انهارا بدرقه می کند

هیچ نظری موجود نیست: